به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهر اصفهان و شهرضا شهیدان بزرگ زیادی را تقدیم کشور کرده است و ابراهیم همت یکی از بزرگترین چهرههاست، سردار خیبر پس از پیروزی انقلاب با کمک دو تن از برادران خود و سه تن از دوستانش سپاه شهرضا را تشکیل داد، با تهاجم رژیم بعث عراق به خاک کشور و به دستور فرماندهی کل سپاه، او و حاج احمد متوسلیان، مأموریت یافتند با اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسول الله(ص) را تشکیل دهند.
در عملیات سراسری فتح المبین، مسئولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور بود، موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید همت در عملیات پیروزمند بیت المقدس در سمت معاونت تیپ محمد رسول الله(ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه- خرمشهر انجام داد و یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشتند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کرد.
سرعت عمل، صلابت، اقتدار و استقامت از مهمترین خصایص ابراهیم همت در صحنههای نبرد و زندگی بود. تجمیع صفات خوب انسانی در وجود او، از همت چهرهای یگانه ساخت که پس از گذشت سالها از شهادتش هنوز نام او ورد زبانهاست.
33سال پیش در چنین روزی تقویم جنگ به نام شهید همت ثبت شد
یکی از همت تنها نام یک اتوبان در پایتخت را میشناسد، یکی او را سردار خیبر میداند، دیگری تواضعش را میستاید اما به هر دلیل از جمله مقتضی خاص جنگ، سالهای پایانی عمر که دور از زادگاهش مشغول نبرد شد بیش از بقیه مقاطع عمرش برجسته شد، پیشینه افکار و عقاید و همچنین کارنامه عملی شهید همت در شهرضا چه در آستانه انقلاب و چه بعد از آن مورد واکاوی قرار نگرفته است.
به طور قطع شهادت تحفهای نیست که یک شبه و یک ماهه خودش را رو کند بلکه لیاقتی است که سالها تفکر و دغدغه و خون دل خوردن را با خود به همراه دارد، به دیگر سخن جهاد سلوکی است که نقطه آخرین آن شهادت است.
انقلاب ما از ابتدا داعیه جهان شمولی داشت، هر حرکت بایستهای که در این راه برداشته شود اگر درست منتقل شود همه نقاط جعفرافیای عالم را تحت تاثیر قرار میدهد. به راستی ابراهیم همت به عنوان یکی از دویست هزار شهید دفاع مقدس چه جاذبهای برای دختر و پسر لندننشین داشته است که حاضر شدهاند در میان اقیانوس بیپایان نامها و یادها تیشرت منقش به عکس او را بپوشند؟ نظام عالم نه بر پایه شانس و اقبال بلکه بر مدار اسباب و مسببات میچرخد. چه رازی شهید همت را امروزه بینالمللی کرده است، این راز هرچه باشد از همان جنسی است که کربلا و عاشورا را بر پهنای قرنها و ایام ماندگار و مانا کرد.
ولایتمداری نخ تسبیح سیره حاج همت است
ولایتمداری نخ تسبیح سیره حاج همت است، او در این راه به طور صریح تبعیت از ولی فقیه در عصر غیبت را نسخه عمل خود معرفی میکند، او میگفت که عاشق بسیجیان است و فرهنگ بسیجی سخت شیفتهاش کرده است، امام را نه فقط یک مرجع تقلید بلکه نائب الامام میدانست و باور داشت که کلامش بوی خدا میدهد، همه کسانی که درباره او در این سالها نوشته و گفتهاند اخلاصش را از قلم نینداختهاند، او در راه خودش از هیچ برچسبی هراس نداشت.
در جریان عملیات خیبر همچنان که رزمندگان ایرانی در برابر ارتش عراق مقاومت میکردند هنگامی که همت برای بررسی وضعیت جبهه جلو رفته بود بر اثر اصابت گلوله توپ در نزدیکیاش همراه با معاونش اکبر زجاجی، در غروب 17 اسفند 1362 در محل تقاطع جادههای جزایر مجنون شمالی و جنوبی به شهادت میرسد.
شهید همت با تمام وجود عاشق امام(ره) بود
برادر شهید همت در گفتوگو با خبرنگار تسنیم با اشاره به خاطرهای از برادر خود سردار محمد ابراهیم همت گفت: به یاد دارم اخوی شهید هر موقع حضرت امام(ره) در تلویزیون صحبت میکردند، همه را ساکت میکرد و همانطور که امام(ره) صحبت میکردند ایشان را نگاه و محو امام میشد و گریه میکرد یعنی با تمام وجود عاشق امام بود.
برادر شهید همت در پاسخ به این سئوال که چرا شهید همت با خواندن خطبه عقد خود توسط حضرت امام(ره) مخالفت کردند، گفت: من خودم شاهد این مراسم بودم، اصفهان خدمت ایشان بودیم که عقد کنند خانم ایشان اصرار میکردند برویم تهران خدمت حضرت امام(ره) تا ایشان عقدمان کنند.
سردار ولیالله همت افزود: برادرم گفت: وقت امام(ره) ثانیه به ثانیه برای نظام و اسلام ارزش دارد، این وقت را ما حتی یک دقیقه هم نباید از حضرت امام(ره) بگیریم و ضرورتی ندارد که وقت حضرت امام را بگیریم.
وی با بیان اینکه برادرم گفت، در اصفهان خطبه عقد خوانده شود تا وقت حضرت امام(ره) گرفته نشود، اظهارداشت: برادرم برای ثانیه ثانیه وقت امام(ره) ارزش قائل بود و خود من شاهد این قضیه بودم.
ازدواج شهید همت به روایت همسرش
همسر شهید همت یکی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود که تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در کانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به کار معلمی و امدادرسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت.
او در مهرماه همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت، همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاریاش رفت، خود وی شرح سامان گرفتن زندگی مشترک خود را با حاج همت چنین تعریف میکند: « با یکی دو نفر از دوستان خود عازم کرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آنجا ما را به پاوه فرستاد، وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک شده بود، باران میبارید، یکراست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم، همت آن جا نبود، گفتند به سفر حج رفته است، در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد کار خود را در مدارس پاوه آغاز کردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا کرده بود و بخش عمدهای از منطقه پاک سازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید ناصر کاظمی و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند.
سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید، در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانهای برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم، یک شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم، او بالای قلهای ایستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا میکردم، خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: «این خانه را برای تو میسازم، هر وقت آماده شد دست تو را میگیرم و بالا میکشم.» فردای آن شب خبر رسید همت آمده است، یکی-دو روز بعد، از فرماندار شهر برای سخنرانی در مدرسه دعوت کرده بودیم، گفتند کسالت دارد و همت به جای ایشان آمد، حالا دیگر او را حاج همت صدا میزدند، چند دقیقهای پس از شروع سخنرانی ایشان، برادری از سپاه آمد و خبر درگیری مناطق اطراف پاوه را داد، حاجی عذرخواهی و مدرسه را ترک کرد.
دو روز بعد همسر یکی از برادران اعزامی از اصفهان، که در آموزش و پرورش فعالیت میکرد و ارتباط صمیمانهای با حاج همت داشت، به محل سکونت ما آمد و درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح کرد، بهانهای آوردم و پاسخ منفی دادم، آن خانم اصرار کرد و از خلق و خوی شهامت، اخلاص و فداکاری حاجی تعریف کرد و گفت: «دیگران روی شهادت و گواهی همت قسم یاد میکنند». گفتم روی این موضوع فکر میکنم. دو یا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زدیم.
او نشانی منزل ما را در اصفهان یادداشت کرد، در آن ایام سپاه پاوه همچنان مشغول پاک سازی روستاهای مرزی از لوث گروهکها و عراقیها بود و چون او نقش عمدهای در فرماندهی این عملیاتها داشت قرار شد پس از اتمام عملیات راهی اصفهان شود.
همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتوگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند، از آنجا که شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن از قدرت کلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را نسبت به خود جلب میکرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند.
به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت، برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم کردند، فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد، خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جا انداختن مطالب داشت گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیعالاول گذاشت.
وقت امام(ره) ثانیه به ثانیه برای نظام و اسلام ارزش دارد
دلم میخواست خطبه عقد را امام خمینی(ره) بخوانند، این، یکی از آرزوهایی بود که زوجهای جوان در آن روزها داشتند و در صورت انجام آن به خود میبالیدند، به حاج همت پیشنهاد کردم از دفتر امام وقتی بگیرند، ولی پیش از آنکه درخواست خود را به طور کامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف نظر کنم. او گفت: « راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی». قرار خرید گذاشته شد.
حاج همت دست خانوادهاش را برای خرید برای من باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمیرسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد، من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم، حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود، میهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند، مراسم با صلوات و مدیحهسرایی برگزار شد.
سری در شجاعت شهید همت نهفته است
شهید همت، در میدان کارزار و نبرد، شجاعانه مبارزه میکند و هراسی به دل راه نمیدهد، سری در این شجاعت نهفته است و رزمندهای پرده از این سر برداشت: خمپارهای زوزه کشان میآید، بیسیمچی به شدت از صدای مهیب انفجار میترسد و به زمین میچسبد ولی حاج همت بدون این که از جایش تکان بخورد، با لبخند به صحبت ادامه میدهد، دل را به دریا زده، سئوالی میپرسد: «من چرا میترسم؟ شما چرا نمیترسی؟ راستش خیلی تلاش میکنم که نترسم، اما به خدا دست خودم نیست، مگر آدم میتواند جلوی قلبش را بگیرد که تندتند نزند؟ اگر میتواند به رنگ صورتش بگوید زرد نشو؟ اصلا من بیاختیار روی زمین دراز میکشم، کنترلم دست خودم نیست...» پیش از آنکه حرفهای بیسیمچی تمام شود، حاجی دست میگذارد روی شانه او و با لبخند و مهربانی میگوید: «من هم یک روز مثل تو بودم. ذهن منهم یک روزی پر بود از این سئوالها، اما سرانجام امام جواب همه سئوالهایم را داد».
- امام، جواب سئوالهای شما را داد؟
- بله...امام خمینی! اوایل انقلاب بود، هنوز جنگ شروع نشده بود، یک روز با چند تا از جوانهای شهرمان رفتیم جماران و گفتیم که میخواهیم امام را ببینیم، گفتند الان نزدیک ظهر است، امام ملاقات ندارند، خیلی التماس کردیم، گفتیم از راه دور آمدهایم، به هر ترتیب که بود، ما را راه دادند داخل.
تعدادمان کم بود، دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحتشان گوش میدادیم که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست، از این صدای غیر منتظره، همه از جا پریدند، به جز امام. امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد، هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد، بلافاصله والسلام گفت. از جا بلند شد.
امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه، او از خدا میترسید، ما از غیر خدا. آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعا از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمیترسد و هرکس از غیر خدا بترسد، از خدا نمیترسد.
شهید محمد ابراهیم همت مثل جوانان امروزی شیکپوش و دیندار بود
برادر شهید همت درباره ویژگیهای حاج ابراهیم به تسنیم میگوید: شهید محمد ابراهیم همت از جنس همین جوانان کوچه و خیابان بود و او مثل جوانان امروزی شیکپوش و دیندار بود.
سردار ولیالله همت با بیان اینکه شهدا را معصوم و دور از دسترس نکنید، گفت: شهدای ما امامزاده و معصوم نبودند و از جنس همین بچههای کوچه و بازار بودند.
وی با اشاره به اینکه شهدای ما اکنون در سایر کشورها مشهورند و مردم با عشق به آنها زندگی میکنند، افزود: در کوههای سر به فلک کشیده کشمیر جوانان با یاد شهیدان ما زندگی میکنند و در تمام خانههایشان کتابهای شهید چمران، شهید باکری و شهید همت را دارند و به آنها عشق ورزیده و الگوی خود قرار دادهاند.
برادر شهید همت با اشاره به اینکه حاج ابراهیم موهایش را بلند می گذاشت، افزود: یادم هست آن زمان کت بلند کمر باریک و شلوار پاچه گشاد مد بود و ابراهیم همیشه شیک میپوشید و معدل کتبیاش هم در دبیرستان سپهر 17٫5 و رتبه اول کلاس بود.
وی با اشاره تقید شهید همت به انجام واجبات، تصریح کرد: یادم هست در ماه رمضان تمام روزههایش را میگرفت و مادرمان به او اعتراض میکرد که بر تو هنوز واجب نشده است.
سردار همت افزود: یادم هست شب قدر 100 رکعت نمازش را میخواند و باز مادرمان به او میگفت برای تو هنوز تکلیف نشده ولی شهید همت خود را مقید به انجام آن میدانست.
وی بیان کرد: جوانان امروز باید شیک پوش باشند اما باید دینمداری را در محور زندگیشان قرار دهند.
بسیار دلم میخواست بتوانم عاشورا را در شهرضا باشم
این نامه در سال 1359، از جانب شهید حاج محمد ابراهیم همت که چند سال بعد به فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله رسید، خطاب به خانواده اش نوشته شده است.
سلام بر عاشورا، میعادگاه عاشقان راه خدا و سلام بر زینب الگوی همیشه جاوید زن مسلمان و سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم باد که همیشه برای من زحمت کشیده اید. باری بسیار دلم میخواست بتوانم عاشورا را در شهرضا باشم و عجیب علاقه به سینه زدن و عزاداری در این روز بزرگ را داشتم ولی به علت اینکه در این جا کسی نبود و کار نیز بسیار زیاد بود، نتوانستم بیایم. به آقا بگویید به جای من هم سینه بزند، من صحیح و سالمم و ان شاءالله در فرصتی دیگر که توانستم مرخصی میگیرم و به شهرضا سری میزنم.
سلام مرا به همه فامیل و آشنایان برسانید، خصوصا به حبیب الله و همسرش، آقا منصور و همسرش و ننه جان عزیز، همه شما را به خدا میسپارم. شاد و سربلند باشید. حقیر و مخلص شما محمدابراهیم همت
شهادت شهید همت به روایت برادرش سردار ولیالله همت
برادر شهید همت درباره شهادت شهید همت به تسنیم، گفت: برادرم قرار شد در جزیره مجنون عملیات انجام دهد، من در پاوه بودم و اخوی در کرمانشاه، یک شب زنگ زد گفت بیا کرمانشاه کار مهمی دارم نگران شدم گه چه کاری دارد، به کرمانشاه رفتم این آخرین دیدار و وداع با حاج ابراهیم بود، وقتی رفتم نزد او، گفت حساب و کتابی با همدیگر داریم.
سردار ولیالله همت با اشاره به اینکه که این حساب مربوط به 5 سال قبل بود، بیان کرد: برادرم حاج ابراهیم گفت، امروز صدایت کردم تا این حساب را تسویه کنیم، حساب کردیم و گفت دارم میروم جنوب.
وی با بیان اینکه برادرم یقین داشت که به شهادت میرسد، اظهار داشت: وقتی با من حرف میزد چشمم خیره شده بود به "تراس"، حاج همت به پایم زد و گفت کجایی، داداش میفهمی چی میگویم دارم میروم، او آماده شهادت شده بود از هم جدا شدیم و از آن ساعت دقیقه شماری میکردم که خبر شهادتش را بشنوم.
برادر شهید همت افزود: 20 روز طول کشید، در پاوه بودم رفتم دفتر دیدم همه ناراحتند، آنها خبر شهادت حاج ابراهیم را از رادیو شنیده بودند، گفتم چه شده، گفتند حاجی به شهادت رسیده است.
نخستین بار در جنگ عنوان «سید الشهدا» را در عملیات خیبر به حاج همت دادند
در جریان عملیات خیبر همچنان که نیروهای ایرانی در برابر ارتش عراق مقاومت میکردند هنگامی که همت برای بررسی وضعیت جبهه جلو رفته بود بر اثر اصابت گلوله توپ در نزدیکیاش همراه با معاونش اکبر زجاجی، در غروب 17 اسفند 1362 در محل تقاطع جادههای جزایر مجنون شمالی و جنوبی کشته شدند.
فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود: «... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فروریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید کردیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست».
حاج محمد ابراهیم همت در جریان عملیات خیبر به همرزمانش گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد، یا همه اینجا شهید میشویم و یا جزیره مجنون را نگه میداریم.
محسن رضایی در مصاحبهای گفته است: «نخستین باری که در جنگ به کسی عنوان «سید الشهدا» دادند، در همین خیبر و برای حاج همت بود».